شوق زیارت - امامزاده های ایران و‌ جهان

«من به تمام امامزاده ها علاقه مندم .» مقام معظم رهبری

شوق زیارت - امامزاده های ایران و‌ جهان

«من به تمام امامزاده ها علاقه مندم .» مقام معظم رهبری

شوق زیارت - امامزاده های ایران و‌ جهان

بسم الله الرحمن الرحیم

آیت الله بهجت (ره):
یکی از کرامت‎های شیعه، قبور و مزارهای امامزادگان است، لذا نباید از زیارت آنها غافل باشیم و خود را اختیاراً محروم سازیم!

این وبلاگ قبلا در میهن بلاگ یوده که تعطیل شده.
الان هم در حال تکمیل است. همراه ما باشید

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

امامزاده عبدالله -خرم آباد لرستان

پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۱، ۰۴:۴۲ ق.ظ

امامزاده عبدالله خرم آباد

امامزاده عبدالله(علیه السلام)
امامزاده عبدالله ملقب به شاهزاده عبدالله که نسبش به امام‌«سجاد (ع)»
می‌رسد بقعه متبرکه این امامزاده در جنوب غربی خرم آباد در کیلومتر 5 جاده خرم آباد به کوهدشت واقع شده ودر ایام تعطیل ومناسبت ها، پذیرای زائرین فراوانی می باشد.

این امامزاده از قدیم وجود داشته و مردم خرم آباد به آن علاقه زیادی دارند . بنای آن قدیمی بود که در چند سال اخیر به همت اداره کل اوقاف و امور خیریه لرستان و ارادتمندان به ایشان مورد بازسازی قرار گرفته و ساختمان آن در حال تکمیل می باشد. البته نسبی که در بین مردم شایع است این است که ایشان برادر امام رضا (ع) می باشد ولی در سایت تصاویر حرم  ایشان را از نوادگان امام موسی بن جعفر(ع) معرفی نموده است.

تصاویری از مقبره امامزاده عبدالله -فروردین 1390

تازه ترین تصاویر - شهریور 1391

امامزاده عبدالله خرم آباد2


مطالبی درباره امام زاده عبدالله علیه السلام که جای تامل و تدبر دارد.....

ممکن است این مطلب راجع به امامزاده دیگری باشد همانند امامزاده عبدالله در شوشتر یا باغملک خوزستان .والله اعلم

امام زاده عبدالله

عبدالله ملقب به امام زاده عبدالله که نسبش به امام‌«سجاد (ع)» می‌رسد. شجره او بدین شرح است: «عبدالله بن‌ محمد اکبر بن ‌حسن دکه بن ‌حسین اصغر بن‌ امام زین‌العابدین (ع)»  که در دوران اتابکان لر وارد ایران گردید و جهت تبلیغ دین وارد خوزستان گردید. حکومت اتابکان لر در حوزه خوزستان و مرکز حکومتی آنها در خرم آباد کنونی بود. خبر چینان اتابک لر به او گزارش دادند که شخصی به نام امام زاده عبدالله در حال جمع آوری سپاه است و قصد قیام علیه شما را دارد هرچه زودتر اقدام کنید تا امام زاده عبدالله نتواند سپاه بیشتری گرد آورد .

اتابک لر از شنیدن این موضوع خشمگین شد و دستور داد سه تن از محافظین خاصش که از نیروهای ویژه و قابل اعتماد وی بودند برای یافتن امامزاده مظلوم راهی شوند. و اینطور دستور داد که بعد از دستگیری امام زاده عبدالله او را کشته و سرش را از تنش جدا نمایند و بند از بند بدنش جدا نموده و هر تکه از بدنش را به یک دیار بفرستند و سرش را برای روئیت کردن به نزد اتابک بیاورند تا عبرتی گردد برای سایرین باشد و اتابک به تمام ولایات نامه داد که هرکس این امامزاده را دید دستگیر و تحویل این سه نفر مامور ویژه دهد و مژدگانی دریافت دارد.

خبر به گوش امام زاده عبدالله می رسد و مردم نیز که از قساوت و سنگدلی اتابک خبر داشتند از ترس جان خود نمی توانستند امام زاده عبدالله را حمایت کنند وانگهی امام زاده عبدالله برای تبلیغ دین آمده بود و فردی روحانی و معنوی بود نه مرد جنگی و به ناچارامام زاده عبدالله وقتی دید که مردم می ترسند از آن دیار بیرون رفت و قریه به قریه ، روستا به روستا ، هرجا که رفت دید قبل از او خبر دستگیری او بگوش مردم رسیده بود و وقتی هم فهمید که برای سرش جایزه گذاشته اند ، خیلی غمگین گردید و بر غربت خود صحه گذاشت به کوهستان پناه آورد و به سمت کوهی بنام مُنگشت که نزدیکی شهرستان فعلی ایذه است حرکت نمود و آن سه نفرهمچنان بدنبال او بودند و فهمیده بودند که امام زاده عبدالله به کدامین محل رفته است و او را تعقیب می کردند.

امام زاده عبدالله به روستایی نزدیکی آن کوه مُنگشت رسید ، گرسنه و تشنه شده به روستا رفت و تقاضای آب نمود ، اما مردم روستا به او آب ندادند و با سنگ و چوب از او استقبال نمودند اما امامزاده آن روستا را رها نموده وبه سمت کوه مُنگشت حرکت نمود و به بالا رفتن از کوه ادامه داد تا اینکه به خانه ای دربالای کوه رسید.

 امام زاده از اسب به زیر آمده اسب برآن خانه وارد گردید و سلام نمود ، صاحب خانه پیرزنی بود و وقتی امام زاده را دید فهمید که باید آدم بزرگی باشد و اکرام و احترامش نمود و به او گفت : پسرم به روستا رفته اما می آید شما استراحت کنید تا پسرم بیاید ٬ به امامزاده آب و غذا و مکان استراحت داد.

 وقتی پسرش آمد ، دید اسب سیاه و قشنگی آنجاست به مادرش گفت : این اسب ازآن کیست ؟ پیرزن گفت: این اسب متعلق به فردی است که مهمان ماست به او آب و غذا و مکان استراحت دادم و اکنون در حال استراحت است . پسر برقی در چشمانش درخشید و گفت : برای سر این مرد جایزه تعیین نموده اند مادر جان تو سر این مرد را گرم کن تا من بروم و مأمورین اتابک که در روستا هستند و بدنبال او می گردند را بیاورم. پیرزن اول گفت : پسرم او مهمان ماست اما پسر او را فریفت و با وعده جایزه نیت شیطانی خویش را انجام داد و سریعاً به روستا برگشت و سه مأمور که تازه به روستا رسیده بودند را پیدا نمود و طلب جایزه کرد، آن سه مأمور به او گفتند اول امام زاده را تحویل بده تا به تو جایزه دهیم. پسر گفت : او اکنون در خانه ماست و در حال استراحت است، آن سه مأمور سوار اسب شدند و سریعاً خود را به آن خانه رساندند.

صدای شیهه اسبان امام زاده را خبردار شد که مأموران اتابک به نزدیکی او رسیده اند بلند شد و سوار بر اسب محل را ترک نمود اما نتوانست زیاد دور شود و مأموران اتابک او را دوره نمودند و باسنگدلی امام زاده تنها، غریب و مظلوم ار به شهادت رسانده و سرمبارک فرزند پیامبر را از بدن جدا نموده در بغچه ای چرمی نهاده و به سوی دربار اتابک لر حرکت نمودند.

مأمورین اتابک در راه به شوشتر رسیدند زیرا شوشتر از شهرهای مهم و در مسیر امارت اتابک لر بود. زمانی که مامورین به شوشتر رسیدند بجهت راه زیادی که پیموده بوند بسیار خسته بودند لذا برای استراحت وارد کاروانسرایی شدند که متعلق به پیرزنی بود که یک پسر داشت، به پیرزن گفتند: ای پیرزن به ما غذا و جای استراحت بده ما از مامورین خاص اتابک هستیم و برای او گنجینه ارزشمندی داریم شب را اینجا می مانیم سحرگاه مارا بیدارکن که بسیار عجله داریم.

پیرزن به آنها غذا داد و آنها بخواب رفتنند. نیمه شب پیرزن دید درون اتاق آنها نورانی است و گویی که نور به آسمان ساطع می گردد. او شگفت زده شد و به خود گفت: من که برای اینها چراغ نیاورده بودم و نور چراغ نیز ایچنین نیست. به داخل اتاق شد دید نور از درون بغچه چرمی بیرون می آید بغچه را باز نمود و سر مبارک و نورانی امام زاده عبدالله را مشاهده نمود که چهره ای معنوی و بسیار مظلوم دارد و دید آن سر مبارک نورانی است، دانست که سه مامور فردی پاک و بزرگوار شهید نموده و سر مبارک آن را به نزد اتابک لر می برند. اشک از چشمان پیر زن جاری شد و گریه نمود و گفت : خدایا چطور اینها دلشان آمده این فرد روحانی را که از چهره مبارکش نور ساطع می شود را بکشند.

 بغچه چرمی را به بیرون آورد و پسرش را صدا نمود که نامش ابراهیم بود و به او گفت : ابراهیم تو تنها پسر من هستی ، آیا یک مادر بدی را برای فرزند خود می خواهد یا خوبی او را؟ ابراهیم با تعجب جواب داد : خوب معلوم است خوبی او را می خواهد، پیرزن گفت : پسرم در این بغچه چرمی سر فردی قرار دارد که از این چهره او نور ساطع می شود و مرغان آسمان دور این سر می گردند. مطمئناً سر مبارک مرد بزرگواری است. آیا مایلی ایثار نمایی شهید گشته تا من سر تو را ببرم و جای این سر بگذارم، من نمی خواهم این سه نفر این سر مبارک را با خودشان ببرند، ابراهیم جواب داد : مادر جان هرچه صلاح می دانی انجام بده. سپس پیرزن با دلی اندوهناک و جگری سوخته اما با نیتی بزرگ سر فرزند را از تن جدا نمود و بجای سرمبارک امام زاده در بغچه چرمی گذاشت و سحرگاه آن سه نفر را بیدار کرده و آن سه مامور با عجله بیدار شدند و بسرعت بغچه چرمی را برداشته و براه افتادند.

پیرزن سرمبارک را تطهیر نمود و دفن کرد و بعد بالای جنازه غرق بخون ابراهیم به سوگواری پرداخت، و پیکره پسر را تشیع نمود و این مادر و فرزند فداکار به ننه سر بخش و ابراهیم سربخش معروف گردیدند که منظور از سربخش: فداکننده سر است. آرامگاه ننه سربخش جنب سر مبارک امامزاده عبدالله واقع درشهرستان شوشتر است و ابراهیم سر بخش هم بفاصله ۱۰۰ متر از آنها بخاک سپرده شده است. اما اتابک قبل از ورود سه مأمور مطلع شد که خبرچین ها به او اشتباه گفته بودند و امام زاده عبدالله فردی مظلوم و بدون سپاه بود و جهت تبلیغ دین به این دیار سفر نموده است. وقتی سه مأمور آمدند از آنها سئوال نمود که آیا امامزاده سپاه داشت آنها گفتند: نه و اتابک فهمید که اشتباه بزرگی نموده است و سریع قضاوت کرده است.

توضیحات:
در آینده ای نزدیک حکایت فوق را از دیدگاه بزرگان نقد خواهیم کرد.انشاءالله

منبع : وبلاگ امامزاده عبدالله

 

نوع مطلب :حضرت امام سجاد زین العابدین (ع) ،لرستان

موضوعات: لرستان حضرت امام سجاد زین العابدین (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی